روایتی که همیشه در سخنان و مواضع مقامات و بوقهای تبلیغاتی جمهوری اسلامی ایران شنیده میشود، این است که غربیان استعمارگر، وحشی و سلطهجویند و اسلامگرایان شیعه در قدرت در ایران، مظلوم تاریخ. سلطهجویی نیز به غربیان اختصاص دارد و نه چین و روسیه و دیگر همپیمانان جمهوری اسلامی ایران، مثل کوبا و ونزوئلا و سوریه و کره شمالی، و قربانی بودن نیز به نحو ذاتی به مقامات جمهوری اسلامی ایران و همپیمانانشان تعلق دارد. این روایت تا چه اندازه واقعیت دارد؟ این گونه نگاه تا چه حد با تاریخ کشورها و رفتار آنها تایید یا رد میشود؟ تاثیر عملی آن چیست؟
تداوم قربانی بودن با قدرت مطلقه
اسلامگرایان و روحانیون شیعه بیش از یک قرن است که خود را قربانی قدرت کشورهای اروپایی و امریکا (نه روسیه) معرفی میکنند، در حالی که در ۴۲ سال گذشته سوءاستفادهای نیست که قدرتمندان جمهوری اسلامی ایران از قدرت خود نکرده باشند و هیچ چیز، اعم ازدین، اخلاق، قانون، یا نهادهای جدید مثل رسانهها و تشکلهای مردمی مستقل (که در ایران وجود ندارد)، قدرت آنها را قید نمیزند. در هر شرایطی، اسلامگراها به نحو ذاتی مظلوم تاریخ و قربانیاند و تنها دولتهای دنیای دمکراتیک و آزاد (نه چین و روسیه) ظالم و ستمگر و مستکبر، و این ربطی به رفتار آنها ندارد. قدرتمندترین نهادهای جمهوری اسلامی ایران، بیش از همه ادعای مظلومیت دارند: «شورای نگهبان همیشه مظلوم است» (ایلنا ۸ دی ۱۳۹۹)؛ «امام بزرگوار ما مظلوم بود» (علی خامنهای ۱۴ خرداد ۱۳۹۷). برخی رژیم را بهرغم پنهانکاری و سرکوبگری دائمیاش مظلوم میدانند: «در بحث تقلب در انتخابات نظام مظلوم واقع شد» (صادق خرازی، اعتماد آنلاین ۵ فروردین ۱۴۰۰). بسیاری از مداحان و نزدیکان دفتر خامنهای نیز وی را «رهبر مظلوم» خواندهاند.
پیش از آن که قربانینمایی در کشورهای غربی به مد روز تبدیل شود و عدهای (حتی قدرتمندترین و ثروتمندترین افراد) خود را مظلوم و قربانی همیشگی (بدون توجه به رفتار خود و بدون پذیرش مسئولیت برای اعمال خود) معرفی کنند، روحانیون و اسلامگرایان شیعه چنین بودند. بهرغم سرکوبها و جنایات بزرگ و غیرقابل انکاری چون کشتار زندانیان در سال ۶۷، به رگبار بستن جوانان در نیزارهای ماهشهر و مرز سراوان، سرنگون کردن هواپیمای مسافربری بر فراز تهران، و مشارکت در کشتار بیش از ۴۰۰ هزار سوری (غیر از جنایات و سرکوبهای روزانه مثل اعدام، شکنجه، و اعترافگیری از مخالفان، تیراندازی به کولبران) و فسادهای عظیم، هنوز رهبران جمهوری اسلامی ایران خود را مظلوم تاریخ و قربانی میبینند، چون قربانی بودن در فرهنگِ «حضور در صحنه» (ووک) ابزاری برای جلب توجه و سواری گرفتن از مردم است.
مشکلی از مشکلات کشور نیست که به «دشمن» نسبت داده نشود و اسلامگرایان در هر موقعیت و مقام و با هر گونه رفتاری، در مقام حق مطلق ایستادهاند و این مطلق بودن حق را از مظلوم بودن خویش نتیجه میگیرند، در حالی که شکافی عمیق میان مظلوم (حتی نوع واقعی آن) و حق وجود دارد. گاه در رقابتهای جناحی، سهمی از مشکلات را به «استکبار» و سهمی را نیز به جناح رقیب میدهند. علی خامنهای حتی همهگیری ویروس کرونا را به ایالات متحده و حملات بیولوژیک نسبت داد (و این انتساب چنان بیربط بود که دیگر از سوی وی تکرار نشد)، در حالی که کشورهای غربی همانند دیگر کشورها از این همهگیری آسیب دیدهاند و انبوهی از شواهد وجود دارد که منشا این ویروس، منطقه ووهان چین بوده است. بوقهای داخلی همانند رسانههای غربی، از نوع انگلیسی ویروس جهش یافته سخن میگویند، اما ذکر ویروس چینی هنوز تابو است.
نیازی به شواهد نیست
مقامات جمهوری اسلامی ایران به نحو ابطالناپذیر و ابدی و بدون توجه به باورها و سیاستها و عملکرد خود و شواهد موجود، مظلوم تاریخ هستند، چون شیعهاند؛ حتی اگر چند هزار زندانی را در یک تا دو ماه در زندان اعدام کنند. قربانی بودن، منتزع است از میزان قدرت، باورها و ایدئولوژی و تصمیمات و سیاستها؛ ودیعهای است الهی که به اسلامگرایان اعطا شده است. همپیمانان جمهوری اسلامی ایران، مثل حزبالله یا حماس، نیز از جمله این قربانیان همیشگیاند؛ حتی اگر در کار قاچاق مواد مخدر باشند یا کودکان اسرائیلی را در بمبگذاریها تکه و پاره کنند یا در ترورهای مخالفان خود (مثل رفیق حریری) و مخالفان نظامِ حاکم بر ایران نقش داشته باشند.
سلطهجویی یکطرفه
به ادبیات گروههای اسلامگرا و بهاصطلاح مارکسیست و سوسیالیست در صد سال گذشته نگاه کنید. هرچه از سلطهجویی و امپریالیسم وجود دارد، به دولتهای اروپایی و ایالات متحده و نژادی که «سفید نامیده میشود» تعلق دارد. از منظر آنها، بردهگیری و بردهداری در گذشته تنها کار «سفیدها»ی اروپایی بوده است و اثری از بردهداری در میان مسلمانان و خود آفریقاییها وجود نداشته است. استعمار و سلطه نیز در تاریخ بشر تنها کار اروپاییان و «سفیدها»ی امریکایی بوده است. این روایت از سلطه، از اساس یکطرفه است. بردهداری پیش از ایالات متحده در آفریقا و آسیا یک سنت برقرار و جاری بوده است. مسلمانان حتی تا اوایل قرن بیستم از بردهداران همیشگی در تاریخ بودهاند. یکی از کتابهای لمعه دمشقیه (فقه بنیادین شیعه و کتاب درسی علمای شیعه برای قرنهای متوالی) در احکام بردهداری است. غیر از کتاب عتق، در فصول دیگر کتب فقهی نیز بردگان احکام ویژهای در برابر افراد «حر» داشتهاند و بردهداری به رسمیت شناخته شده است.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
در آفریقا برخی از خود آفریقاییان برده داشتند و همانها بودند که در تجارت برده مشارکت داشتند. در امریکا نیز برخی از بردهداران و صاحبان مزارع مبتنی بر بردهداری، خود آفریقاییتبار و به قول معروف سیاهپوست بودهاند. این نکات معمولا گفته نمیشود، چون با هیولایی که میخواهند از اروپاییان، و قربانیانی که میخواهند از غیراروپاییان بسازند و تبلیغاتی که بر آن مبتنی سازند، همخوانی ندارد.
قربانی و سرکوبگر ذاتی و دایمی نداریم
سلطهجویی و حمله به دیگر کشورها، ملک خاص هیچ ملتی در تاریخ بشر نبوده است. تمام قدرتهای بزرگ در سه هزار سال گذشته سابقه حمله به دیگر کشورها را داشتهاند. اعراب، ایرانیان، رومیها، چینیها، اسپانیاییها، پرتغالیها، هلندیان، آلمانها و دیگر ملتهای دیرینه و بالاخص امپراتوریها، در این امر سابقه دارند. حتی در یک منطقه یا کشور به معنای امروزین آن، مناطقی، دیگر مناطق را تحت سلطه خود میگرفتهاند. مسلمانان در آسیا و آفریقا و اروپا تاریخی بلند از استکبار و سلطهجویی داشتهاند. این سلطهجویی نه فقط در رفتار، بلکه در آموزههای آنها ریشه دارد. اگر جوامع مسلمان در دورهای از حمله نظامی و سلطهجویی به دور بودهاند، نه به خاطر آموزههای صلح طلبانه، بلکه به دلیل فقدان عده و عُده بوده است. با افول قدرت اقتصادی و نظامی مسلمانان از قرن هفتم هجری به بعد، کشورگشاییهای آنان نیز افول کرد.
در کتب تاریخی که مسلمانان نوشتهاند، هیچگاه از حملات آنها به دیگر کشورها و سلطه بر آنها و تعداد کشتهشدگان یا املاک مصادره شده سخنی گفته نمیشود، تا روایت قربانی و مظلوم بودن مسلمانان خدشهای بر ندارد. اگر سخنی هم در این باب گفته شود، آن را نه تجاوز، بلکه آزادسازی و رویکرد دیگر ملل به «حق» معرفی میکنند.
همزیستی تصورناپذیر
با وجود این یکطرفه بودن در قربانینمایی خود و سلطهجونمایی دیگران، امکان همزیستی اسلامگرایانی که چنین باورهایی دارند، با غیرمسلمانان نزدیک به صفر است. تنها مسلمانانی که اسلامشان فقط اسلام عبادت، آن هم در حیطه زندگی خصوصی، باشد و در باورها نیز دین خود را تنها دین حق و شایسته سلطه بر دیگران ندانند و بیدینان را نیز به علت بیدینی مستحق مجازات نشمارند، میتوانند بدون تنفر و خشونت در کنار دیگران زندگی کنند. نظر سنجیهای بینالمللی نشان میدهند که اکثریت مسلمانان باورمند، به اجرای شریعت باور دارند که اصولا نافی مداراجویی و حقوق دیگران است. البته صدها میلیون مسلمان دقیقا نمیدانند در شریعت آنها چه چیزهایی وجود دارد. آنها با چنین باورهایی، دیگران را مانع صلح و پیشرفت خود میدانند.
مسلمانان باورمند (قائل به اجرای شریعت) مهاجر، همانند مسلمانان ساکن در یک کشور با اکثریت مسلمان که اسلامشان را به عبادت در حیطه شخصی محدود نمیکنند، با خود-حقپنداری و قربانینمایی تلاش دارند از حل و جذب در جامعه میزبان پرهیز کنند و بر قدرت خویش در جوامع میزبان بیفزایند. هویتگرایی دینی آنان، معطوف به افزایش قدرت سیاسی و اجتماعی است. این امر در اروپا بیش از ایالات متحده به چشم میخورد. آنها با هویتگرایی و شریعتمداری، همه دنیا را حیطه حکومت و قدرت خویش میدانند و از هیچ اقدامی برای تحقق این حکومت جهانی (خلافت اسلامی در میان سنیها، و حکومت مهدی در میان شیعیان) فروگذار نمیکنند. مسلمانانی که با دیگران کنار میآیند و اهل مدارا هستند، اکثرا مسلمانان اسمی و عارف مسلک هستند؛ چون نمیتوان در عین نجس دانستن دیگران، با آنها دمخور شد.